در شهر دورهام، واقع در ایالت کارولینای شمالی و در چند کیلومتری دانشگاهها و مراکز علمی بزرگ، روحالقدس هنوز حضوری قدرتمند دارد. در یکی از شبهای جمعه سال گذشته، در کلیسایی به نام «کچ د فایر» (Catch the Fire؛ شعله را بگیر)، زنی کوتاهقامت و بلوند از میان صفوف حاضران میگذشت، دستانش را بر سر و شانه مردم میگذاشت و از روحالقدس میخواست تا بر آنان نازل شود. لباس سرخابی او در نورهای رنگی میدرخشید و با تنفسی سنگین در میکروفن صحبت میکرد. گاهوبیگاه به سمت گروهی از حاضران اشاره میکرد و فریاد میزد: «خدایا، آتش بر آنها!» و مردم از حال میرفتند و به زمین میافتادند.
در حالی که زن به گشتزدن در اطراف ادامه میداد، مردی با هودی که به او «گیرنده» میگفتند، از نزدیک دنبالش میآمد تا اگر کسی بر اثر «نزول روحالقدس» روی زمین افتاد، کمکش کند. با هر لمسی که زن انجام میداد، افراد بیشتری به زمین میافتادند. او به یکی از کسانی که گیج و مبهوت روی فرش افتاده بود، گفت: «زود بلند نشو؛ تو الآن مثل یه تکه استیکی که توی سس خوابیده، باید مزهدار بشی.» در همان حال که قدم میزد، شروع به موعظه کرد و از رؤیایی گفت که در آن، عیسی به او دستهگلی از زنبقهای دره داده بود و بر سرش تاجی گلدار و تور عروسی گذاشته بود. زن با صدایی بلند پرسید: «داماد داره میاد. آمادهای؟» شنیدن صدایش سخت بود، چون نالهها، خندههای از ته دل و انفجارهای «خنده مقدس» همهجا را پر کرده بود.
کلیسای «کچ د فایر» متعلق به گروهی از مسیحیان است که سریعترین رشد را در جهان دارند: مسیحیان کاریزماتیک. این گروه بر این باورند که روحالقدس به آنها قدرت میبخشد تا مانند حواریون اولیهی عیسی در دو هزار سال پیش، به زبانهای ناشناخته سخن بگویند، شفا دهند و پیشگویی کنند. بر اساس برخی آمارها، بیش از نیمی از حدود ۶۰ میلیون بزرگسال آمریکایی که خود را «تولدیافتهی دوباره» (born-again) مینامند، در همین دسته قرار میگیرند.
این ایمان پرشور و آشکارا ماورایی، به یکی از تناقضهای دوران سکولار اشاره دارد: در عصر مدرنی که حضور در کلیسا رو به کاهش است، در عین حال پررنگترین و پرهیجانترین جلوههای دینی شکوفا شدهاند. بهجای آنکه سکولاریسم باعث نابودی دین شود، به جنبههای خارقالعاده و معجزهوار آن نیرویی تازه بخشیده است.
مسیحیان کاریزماتیک تنها گروهی نیستند که به گونهای از معنویت روی آوردهاند که در نگاه بسیاری، با دنیای عقلگرای مدرن ناسازگار به نظر میرسد. بنا بر آمار، ۸۷ درصد از آمریکاییها دستکم به یکی از باورهای نیوایج (New Age) معتقدند؛ باورهایی چون کارما (قانون علت و معلول معنوی)، تناسخ، یا تلهپاتی (انتقال ذهنی افکار). در جریان پژوهشهایم برای کتاب جدیدم با عنوان «افسونشده» (Spellbound)، که درباره مسیحیت کاریزماتیک است، با پادکسترهایی در سیلیکونولی مصاحبه کردم که آیاهواسکا (نوعی ماده روانگردان گیاهی) را تبلیغ میکردند یا خود را «مربیان معنوی» خوانده و درمانهایی چون ریکی (درمانی انرژیمحور) یا بررسی زندگیهای گذشته مراجعان را ارائه میدادند.
در یکی از اجتماعات نیوایج در حومه دنور، در کارگاهی شرکت کردم که مدعی بود با بهرهگیری از انرژیهای نادیدنی جهان، میتوان سرطان و آرتروز را درمان کرد. در همانجا، در یک حلقهی طبلزنی شمنگونه، مردی که سابقاً مهندس نرمافزار بود، شرکتکنندگان را در سفری به دنیای ارواح هدایت میکرد تا «حیوان قدرتی» خود را ملاقات کنند. اگر این همان «عصر سکولار» است، شاید لازم باشد معنای سکولاریزاسیون را بازنگری کنیم.
رشد و پویایی این خردهفرهنگها تا حدی گواه آن است که ارتباط با روحالقدس یا جستوجوی راهنمایی از یک روححیوانی، دیگر مانند گذشته برچسب دیوانگی یا خرافهپرستی نمیخورد. زمانی که من در کلیسای «Catch the Fire» حضور داشتم، یکی از کشیشها در حالی که نگاهی به جمعیتی از عبادتکنندگان خندان و کف زمینافتاده میانداخت، گفت: «ما تصمیم گرفتهایم که بیپروا و حتی خندهدار به نظر برسیم.» اما دیگر نیازی نیست نگران باشد؛ چرا که دیگر مثل صد سال پیش نیست که اگر کسی به زبان ناشناخته صحبت کند، ممکن است مراسمش تعطیل شود یا پزشکان برایش حکم عدم سلامت روانی بگیرند. امروزه، آمریکاییها بیشتر تمایل دارند که اعتقادات غیرعادی دیگران را نادیده بگیرند و در عوض، حساسیت خود را صرف مسائل سیاسی کنند.
پیام اصلی مسیحیت کاریزماتیک، بیش از آنکه درباره پیروی از قواعد سختگیرانه کتاب مقدس باشد، درباره رها کردن خویشتنداریها و گشودن خویش به روی تجربیات معنوی است. رندی کلارک (کشیشی که ارتباط دیرینهای با کلیسای Catch the Fire دارد) در آغاز خدمت دینیاش، به دوستی اعتراف کرد که وقتی میبیند دیگران در اثر تماس با روحالقدس به زمین میافتند، خودش چیزی حس نمیکند. دوستی به او گفت: «تلاش نکن که چیزی را جعل کنی، ولی مقاومت هم نکن. خودت را مثل بادبان در برابر باد قرار بده.» کلارک این توصیه را به کار بست. وقتی بار دیگر کسی برایش دعا کرد، میگوید: «احساسی جسمانی در من پدید آمد. از شست دست راستم شروع شد. دیدم که دارد تکان میخورد و با خودم گفتم: این عجیبه. میتونم جلوش رو بگیرم. اما تصمیم گرفتم مقاومت نکنم، چیزی رو هم زورکی نسازم. فقط اجازه دادم اتفاق بیفته.»
البته این گشودگی نسبت به روحالقدس، لزوماً به معنای فاصله گرفتن از آموزههای سنتی مسیحیت نیست. در واقع، بیشتر کلیساهای کاریزماتیک همچنان به تفسیرهای سنتی از کتاب مقدس پایبندند و بسیاری از کاتولیکها، که به عنوان گروهی دارای باورهای اصولی و جزمی شناخته میشوند، خود را کاریزماتیک میدانند. برنامه تبلیغی آلفا (Alpha)، که یکی از موفقترین ابتکارات بشارت مسیحی در جهان امروز است، همزمان بر تجربه حسی حضور خدا و نیز بر استدلالهای کلاسیک درباره حقیقت مسیحیت تأکید دارد. این برنامه در سال ۱۹۷۷ توسط یک جماعت انگلیکن کاریزماتیک در لندن بنیانگذاری شد و به مرور به دورهای ۱۱ هفتهای درباره اصول بنیادین ایمان مسیحی تبدیل شد که اکنون به ۱۱۲ زبان در دسترس است و با یک «آخر هفتهی روحالقدس» مملو از دعا و نیایش به اوج میرسد.
گراهام تاملین، کشیش انگلیکن که سالها درگیر برنامه آلفا بوده، در گفتوگو با من گفت: «افرادی که در آغاز، بسیار شکاک هستند، اغلب تجربهای نیرومند از سر میگذرانند و سپس سعی میکنند بفهمند چه اتفاقی افتاده است. آلفا به عنوان یک روش بشارتی، صرفاً مجموعهای از کلاسها یا توضیحاتی درباره آموزهها نیست، گرچه این موارد را هم در بر دارد – بلکه در اصل دعوتی است برای مواجهه مستقیم با خدا.»
از یک زاویه، میتوان گفت گروههای مذهبی جدید در آمریکا در واقع همان آرمانهای رایج جامعه را با چاشنی ماوراءالطبیعه دنبال میکنند. این روزها گرایش به عبادتهای پرشور و تجربهی مستقیم و شخصی از خداوند، با فرهنگ سکولار غرب همراستا شده که بیش از گذشته بر احساسات فردی و تجربه زیسته تأکید دارد، نه بر سنت یا استدلال عقلانی.
عبادتهای کاریزماتیک (که شامل نیایش با شور و حرارت و ادعای ارتباط مستقیم با روحالقدس است) از دهه ۱۹۶۰ به بعد در کلیساهای پروتستان و کاتولیک رشد چشمگیری پیدا کردند؛ همزمان با گسترش روانشناسی عامهپسندی که خوشبختی را در «خودشکوفایی» و «اصالت فردی» میدید. در چنین فضایی، دینورزی تجربی و فردگرایانه بیشتر مورد توجه قرار گرفت، بهویژه در شرایطی که اعتماد مردم آمریکا به نهادهای رسمی و کارشناسان طی پنجاه سال گذشته به شدت کاهش یافته است.
برخی رهبران مذهبی البته نسبت به زیادهروی در این گرایش به احساسات هشدار میدهند. نیکی گامبل، کشیش انگلیسی و از بنیانگذاران برنامه جهانی «آلفا» میگوید: «تکیه بر احساسات، خوب است، اما خطرش این است که جای حقیقت عینی را میگیرد. یعنی تبدیل میشود به این ذهنیت که “چون حسش میکنم، پس حقیقت دارد”. در نتیجه تجربه شخصی معیار همهچیز میشود.»
با این حال، میل به «بهینهسازی خود» یا بهتر شدن فردی، موج غالب فرهنگ آمریکایی است. این میل اغلب در تضاد با سنتهایی قرار میگیرد که بر حقیقتهای جهانی و مشترک تأکید دارند. در یکی از اجتماعات معنوی نوظهور در دنور، واعظ جمع گفت: «هر انسان باید نسخهی خاص، اصیل و تجلییافتهی خداگونهی خودش را کشف کند.» در دیداری دیگر، یک مربی معنوی برایم گفت: «در مراسم ماه نو و ماه کامل شرکت کردهام، با سنگهای انرژیزا و دود مقدس کار کردهام، در چادرهای عرقریزان بومیان آمریکا حضور داشتهام… خیلی کارها کردهام تا راه خودم را پیدا کنم، چیزی که حس میکنم درست است.»
برای درک بهتر این چشمانداز فرهنگی، نباید این گروهها را صرفاً بر اساس گرایشهای سیاسیشان قضاوت کرد. بیتردید، بسیاری از کسانی که به آیینهای نوظهور معنوی (معروف به نیوایج، مانند باور به انرژیهای کیهانی، تناسخ، یا سنگدرمانی) گرایش دارند، در مسائل اخلاقی یا سیاسی با مسیحیان کاریزماتیک اختلاف دارند. اما هر دو گروه در یک نکته مشترکاند: تمایل به لمس مستقیم قدرت ماورایی و اعتماد به تجربهی شخصی بهجای پذیرش حرف کارشناسان رسمی. این ویژگیهای مشترک، واقعیتهای جامعه آمریکا را بهتر از هر تحلیل سیاسیِ دوگانهای (مثل محافظهکار در برابر لیبرال) توضیح میدهد.
ترکیب این اشتیاق معنوی و بیاعتمادی به نهادهای رسمی، نوع خاصی از رهبری را طلب میکند. در یک دهه اخیر، دونالد ترامپ برای بسیاری از هوادارانش نه فقط یک سیاستمدار، بلکه نوعی ناجی روحی و فرهنگی تلقی شده است. او رئیسجمهور عصری است که در آن مردم به نهادها اعتماد ندارند، اما راحت پیرو افراد کاریزماتیک در یوتیوب یا شبکههای اجتماعی میشوند. در چنین فضاهایی، احساسات فردی و نوعی دلزدگی از وضع موجود، از برنامههای سیاسی مهمترند.
ترامپ با پیامهایی مثل «نهادها فاسدند»، «هیچ الزامی به وفاداری به آنها نیست» و با قولهای تلویحیاش مبنی بر اینکه شما میتوانید صرفاً با تصورِ موفقیت، به موفقیت برسید، توانسته است بر موج بیاعتمادی سوار شود. این بیاعتمادی فقط به کلیساها محدود نمیشود؛ مردم حتی به محل کارشان هم بیاعتمادند. تنها ۲۱ درصد از کارکنان آمریکایی به مدیران خود اعتماد کامل دارند. در عوض، رفتارهایی که زمانی مختص جوامع مذهبی متعصب بود—مثل حذف مخالفان، تعیین خطوط قرمز سختگیرانه و انتظار نزول عذاب الهی بر دشمنان—امروزه به عرصه سیاست کشیده شدهاند. بسیاری از مردم حاضرند به فرد نجاتبخش و سیاسی ایمان بیاورند که خودش میگوید «توسط خدا نجات یافته است.»
با اینکه سیاست روزبهروز شبیه فرقههای مذهبی شده، نشانههایی از توقف روند نزولی دینداری در غرب دیده میشود. شمار آمریکاییهایی که خود را بیدین میدانند، پس از دو دهه رشد، به نظر میرسد که تثبیت شده است. جوانان بیشتری، بهویژه مردان، به کلیسا میروند و تعداد قابلتوجهی از آنها جذب کلیساهای کاتولیک یا ارتدوکس میشوند. در انگلستان و ولز، نسل «زد» (Gen Z) باعث افزایش چشمگیر شرکت در مراسم مذهبی شدهاند، بهطوریکه طی شش سال، این نرخ از ۸ به ۱۲ درصد رسیده است.
در حین تهیه این گزارش، با افراد زیادی برخورد کردم که از بیاعتمادی، پوچگرایی و ساختن معنای زندگی به تنهایی خسته شده بودند و بهتدریج به نهادهای دینی قدیمی و ایمانهای سنتی روی آورده بودند. مثلاً کریستین فلین، زنی ساکن حومه میلواکی، سالهای جوانی خود را صرف خواندن کتابهای معنوی نوظهور کرده بود، اما پس از مادر شدن و دیدن علاقه همسر بیدینش به مسیحیت، به فکر افتاد. او میگوید: «تا آن زمان فکر میکردم میتوانم بهتنهایی تحقیق کنم و به نتیجه برسم. نیازی به حرف زدن با کسی نبود.» اما بعد از مدتی، از این رویکرد خسته شد. کتابهایی را که همسرش درباره مسیحیت میخواند، برداشت و شروع به مطالعه کرد. اکنون مادر شش فرزند است، فرزندانش را در خانه آموزش میدهد و سال گذشته کتابی درباره مسیر ایمانآوردنش به کلیسای کاتولیک منتشر کرده است.
تغییرهایی از این دست بخشی از یک روند جهانیاند. در سراسر دنیا، اسلام و مسیحیت در خارج از غرب با سرعت در حال گسترشاند. درصد افرادی که خود را بیدین میدانند – حدود ۷ درصد طبق برخی مطالعات – بهاحتمال زیاد در سالهای آینده کاهش خواهد یافت. نیکی گامبل میگوید که برنامه آلفا در جوامع چینیزبان، که با سابقهای از کمونیسم سر و کار داشتهاند، بسیار موفق بوده است. او میگوید: «سکولاریسم خالص، رضایتبخش نیست.»
در دنیای جهانیشدهای مانند ایالات متحده، پیشبینی فروپاشی درازمدت ایمان و دینداری، زودهنگام و سادهانگارانه بهنظر میرسد. انسانها ذاتاً موجوداتی مذهبیاند؛ از این نظر که میل دارند به آشفتگیهای زندگی نظم ببخشند و به چیزی بزرگتر از خودشان معنا ببخشند. چارلز تیلور، فیلسوف کاتولیک، در کتاب «منابع خود» (۱۹۸۹) مینویسد که هر انسانی در پی نوعی «کمال» است؛ سبک خاصی از زندگی که با واقعیتی والاتر یا داستانی بزرگتر گره خورده باشد. تیلور هشدار میدهد که حتی در دنیای بیایمانِ امروز، این آرزو ناپدید نشده است. سکولاریسم ممکن است شکل این میل را تغییر دهد، اما آن را نابود نکرده است: حتی افراد بیدین هم، بیش از آنچه تصور میکنند، با دینداران پرشور اشتراک دارند.[1]
[1] theatlantic.com/ideas/archive/2025/06/american-religion-charismatic-christianity/682991











