یادداشت | الهیات رهایی‌بخش: جنبش دینی در مبارزه با ظلم و امپریالیسم

پیدایش و شکل‌گیری «الهیات رهایی‌بخش» به‌عنوان جنبشی دینی ضداستثماری و مدافع ستم‌دیدگان جامعه، ریشه در شرایط اختناق، کودتاهای سازمان «سیا» و حاکمیت دیکتاتوری‌های نظامی در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در آمریکای لاتین دارد.

پیدایش و شکل‌گیری «الهیات رهایی‌بخش» به‌عنوان جنبشی دینی ضداستثماری و مدافع ستم‌دیدگان جامعه، ریشه در شرایط اختناق، کودتاهای سازمان «سیا» و حاکمیت دیکتاتوری‌های نظامی در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در آمریکای لاتین دارد. اوج‌گیری مبارزات انقلابی علیه امپریالیسم و عوامل آن در کشورهای آمریکای لاتین و جهان سوم باعث شد بخشی از عالمان پیشرو مسیحیت به موضع‌گیری انقلابی در برابر مداخلات امپریالیستی آمریکا و رژیم‌های مستبد بومی واداشته شوند. از دل این تحولات انقلابی، جنبش‌های «مسیحیان برای سوسیالیسم» یا «کشیشان برای سوسیالیسم» متولد شد و فعالیت خود را آغاز کرد. الهیات رهایی‌بخش پاسخی رادیکال از سوی نمایندگان غیرحکومتی کلیسا به شرایط ظالمانه آن دوران بود.

نخستین نظرات در مورد الهیات رهایی‌بخش با آغاز پروتستانیسم و اصلاحات دینی در مسیحیت شکل گرفت. عالمان سکولار مسیحی در قرن بیستم نقشی کلیدی در تکامل آن ایفا کردند. در دومین گردهمایی اسقف‌های کلیساهای کاتولیک آمریکای لاتین در سال ۱۹۶۸، در شهر مدلین کلمبیا، که با تفسیری انقلابی از مسیحیت به سود فقرا همراه بود، «الهیات رهایی‌بخش» رسماً مطرح شد. جمعی از اسقفان آمریکای لاتین نیز یک دهه بعد در سال ۱۹۷۹ در شهر پوئبلای مکزیک گرد آمدند و با تحلیل شرایط اجتماعی و اقتصادی منطقه، به انتقاد از مداخلات استعماری آمریکا و دولت‌های دست‌نشانده و مستبد پرداختند. آنان با تأکید بر این‌که «خدا فقیران را ترجیح می‌دهد»، دیدگاه خود را در مقابل هر نوع ظلم و بی‌عدالتی اعلام کردند.

برخلاف کلیسای حکومتی، واتیکان و بنیادگرایی مسیحی، که همچون بنیادگرایی اسلامی در خدمت استعمارگران، امپریالیسم جنگ‌افروز و رژیم‌های دست‌نشانده و مستبد قرار داشته و دارند، عالمان الهیات رهایی‌بخش مسیحیت و کلیسا را در خدمت ستم‌دیدگان جامعه قرار داده‌اند. آنان مبارزه علیه استعمار و استثمار و دستیابی به آزادی، عدالت اجتماعی، رفاه همگانی و تساوی جنسیتی را وظیفه خود می‌دانند و با تعهد به منافع فقرا، در کنار جنبش‌های انقلابی ایستاده‌اند. از کشیشان برجسته این جنبش می‌توان به کلودویس و لیوناردو بوف از برزیل، گوستاو گوتیرز از پرو، خوزه میگویز بونینو از ونزوئلا و کامیلو تورس از کلمبیا اشاره کرد که نقش مهمی در تکوین الهیات رهایی‌بخش داشتند.

گوستاو گوتیرز می‌گوید: «توسعه‌ی واقعی آمریکای لاتین تنها در صورتی میسر است که رهایی از سلطه‌ی کشورهای قدرتمند، خصوصاً ایالات متحده آمریکا، تحقق یابد. این رهایی نیازمند انقلابی است که به طرزی عمیق و گسترده، آزادی از تمامی عوامل محدودکننده یا بازدارنده‌ی خودشکوفایی انسان‌ها را به ارمغان آورد و موانع آزادی را برچیند.»

پیروان این نهضت، به‌دلیل دفاع از مظلومان و تهدید منافع امپریالیسم آمریکا در آمریکای لاتین، با انواع قید و بند و تهدید مواجه بوده و همچون سایر انقلابیون، آشکارا یا پنهان توسط دولت‌های منفور آمریکا و رژیم‌های تحت حمایه‌اش زندانی، شکنجه، کشته و ترور شده‌اند. نوام چامسکی، اندیشمند مترقی آمریکایی، طی سخنرانی‌ای در دانشگاه کلمبیا در سال ۲۰۰۹ گفت: «ایالات متحده با درگیری در عملیات نظامی فعال به نابود کردن الهیات رهایی‌بخش ادامه داد و در پی آن، تعداد کثیری از کشیشان، برادران و خواهران مقتول، از جمله حتی اُسکار رومرو، اسقف اعظم سان سالوادور، به‌جا ماند. روی‌هم‌رفته، بین ۱۹۶۴ و ۱۹۸۵ بیش از ۱۰۰ رهبر مذهبی در آمریکای لاتین به قتل رسیدند و خونریزی در آن‌جا خاتمه نیافت.»

واتیکان و نمایندگان کلیساهای حکومتی، الهیات رهایی‌بخش را جنبشی خطرناک در بسیج فقرا علیه امپریالیسم می‌دانند. آنان با حرکت از منافع ارتجاعی خود، این جنبش را «انحراف از اساسات مسیحیت» و «اتحاد نامیمون میان مسیحیت و مارکسیسم» دانسته و آن را تخطئه کرده‌اند. با این حال، گوستاو گوتیرز، نویسنده کتاب «الهیاتی در مورد رهایی»، که به پدر الهیات رهایی‌بخش شهرت دارد، در این اثر کلیسا را به تعهد برای کمک به فقرا فراخواند. او معتقد بود که بدون دانش چپ و کاربرد آن، درک و تغییر شرایط هولناک مردمان فقیر دشوار است.

با وجود مخالفت‌های شدید، نمایندگان الهیات رهایی‌بخش همچنان از جنبش‌های انقلابی و دولت‌های مردمی در ونزوئلا، کوبا، و سایر کشورهای آمریکای لاتین حمایت کرده و روابط نزدیکی با احزاب چپ برقرار کرده‌اند. این جنبش با روی کار آمدن رهبرانی چون هوگو چاوز در ونزوئلا و اوو مورالس در بولیوی، حضوری پررنگ در تحولات سیاسی داشته است.

نگاهی به دیدگاه‌ها

لیوناردو بوف در مصاحبه‌ای می‌گوید: «خطر بزرگ در آمریکای لاتین هیچ‌گاه مارکسیسم نبوده است، بلکه سرمایه‌داری وحشی و بی‌اعتنایی طبقات حاکم، مدعی مسیحیت و ضدمردم بوده است.» او همچنین می‌گوید: «برای مسیحیت بسیار دردناک است که بسیاری از جوامع مسیحی در واتیکان و پاپ چهره فردی را می‌دیدند که در کنار ستمگران ایستاده و به آنان یاری می‌کند.»

کامیلو تورس، کشیش کاتولیک کلمبیایی، به جنبش چریکی چپ‌گرایان پیوست و در سال ۱۹۶۶ در درگیری با نیروهای دولتی کشته شد. او گفته بود: «کاتولیکی که انقلابی نیست، در گناهی مرگ‌آور زندگی می‌کند!»

اسقف مارسیلو باروس گفته است: «مرا یک برانداز می‌نامید؟ حق با شماست! من همگام با مردم سرزمینم مبارزه می‌کنم و همپای آنان به پیش می‌روم. همانند یک پارتیزان نیز به انقلاب عشق می‌ورزم.»

برخی عالمان الهیات، همچون سوبرینو، معتقدند: «فقرا تنها منبع الهیاتی موثق برای درک تعالیم و حقیقت مسیح هستند.»

شعار این جنبش‌ مسیحی در برزیل چنین است: «زمین برای بی‌زمین، غذا برای گرسنه، سواد برای بی‌سواد، با اعمال خیر؟ نه، بلکه با مجبور کردن دولت به جدی گرفتن مسوولیت خود در برابر فقیرترین شهروندان.»[1]

[1] hambastagi.org/new/fa/article/2760-liberation-theology.html


نوشته های مرتبط

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا