یادداشت | تمدن غرب؛ منهای خدا و اخلاق

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در سالهای اخیر با اشاره به وضعیت کنونی جهان غرب، تمدن مادی و غربی را در مسیر زوال و فرسایش دانسته و تأکید کردند که نشانه‌های این انحطاط به‌تدریج آشکار می‌شود؛ موضوعی که حتی اندیشمندان غربی نیز آن را تصدیق کرده‌اند. ایشان این روند را یکی از عوامل امیدبخش برای آینده تمدن اسلامی توصیف می‌کنند.

امروز دنیای غرب در بن‌بست فکری و بن‌بست تئوریک است؛ خیلی از مسائل دنیا برایشان غیر قابل توجیه است، غیر قابل فهم است؛ با آن نگاه لیبرال‌ ـ دموکراسی که اینها داشتند نمیسازد خیلی از این چیزهایی که امروز در دنیا هست. امّا برای ما نه، برای ما همه چیز قابل حل است. نقش انسان، نقش اراده‌ی انسان، نقش توکّل به خدا، نقش حرکت تاریخ، مسئله‌ی مهدویّت و آینده‌ی قطعی اسلام، یک چیزهایی است که برای ما روشن است، برای آنها [نه]؛ ندارند، فاقدند، دستشان خالی است.» ۱۴۰۱/۰۶/۱۲
 همایش «ما و غرب؛ در آراء و اندیشه‌ی حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای» آبانماه سال گذشته فعالیت خود را آغاز کرد و در روزهای آتی نیز نشست پایانی آن برگزار خواهد شد.
محورهای اصلی که در طول یکسال گذشته این همایش در نشست‌های مختلف داخلی و خارجی به آن پرداخته عبارتند از «چیستی تمدن غرب و بایسته‌های شناخت آن، ماهیت استعماری غرب و سیر تطور تاریخی و انواع آن، راهبردها، راهکارها، روشها و عوامل غرب در سلطه بر جهان، کشورهای استعمارگر و پیشینه استعماری آنها و مناطق تحت استعمار و سلطه آنان، انقلابهای ضد استعماری در جهان، ظرفیتهای تمدنی ایران در مواجهه با سلطه و استعمار غرب، راهبردها، راهکارها، روشها و عوامل سلطه و استعمار غرب در ایران، دکترین مقاومت و نهضتهای دینی ضد سلطه و استعماری در ایران، شخصیت‌های ضد سلطه و استعماری در ایران، انقلاب اسلامی، مبانی و راهبردهای استعمارزدایی و الگوی مقابله با نظام سلطه، ماهیت سلطه‌گری و استعماری رژیم صهیونیستی اسرائیل، ماهیت سلطه‌گری و استعماری آمریکا».
https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gifبه همین مناسبت رسانه KHAMENEI.IR در پرونده «ما و غرب» در گفت‌وگو با دکتر فیروز اصلانی، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران به بررسی تمدن غرب و ریشه‌های فکری آن و چالش‌هایی که ظهور پدیده انقلاب اسلامی ایران برای تمدن غرب بوجود آورده پرداخته است.

مؤلفه‌ی اصلی ماهیت تمدن غرب چیست؟ و می‌شود گفت این رشدی که در طول این همه سال کرده، چگونه بوده و چه شده که به وضعیت امروز رسیده است؟
 ببینید، واقعیت قضیه این است که تمدّن‌ها ارتباط ویژه‌ای با وضعیت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جوامع دارند و نمی‌شود این پدیده تمدّن را فارغ از ارتباط با زمینه‌های پیدایشش در نظر گرفت. یعنی بستر تولد تمدّن‌ها همان بستر سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و فکری است که تمدّن‌ها در آن متولد می‌شوند، رشد می‌کنند، تکامل پیدا می‌کنند و حتی پیر و مضمحل می‌شوند. این‌ها همه در ارتباط با همان بستر مرتبط با خودشان هستند و نمی‌شود آن‌ها را از هم جدا نگاه کرد.

اصولاً تمدّن‌ها جنبه مادی یا بُعد مادی فرهنگ‌ها هستند و فرهنگ‌ها جنبه معنوی تمدّن‌ها محسوب می‌شوند. نسبت فی‌مابین فرهنگ و تمدّن را در غرب اگر بررسی کنیم، معمولاً در بحث‌های جامعه‌شناختی این نسبت را چنین توضیح داده‌اند که یکی جنبه معنوی و معنایی دارد (فرهنگ) و دیگری جنبه مادی دارد (تمدّن). تمدّن همان بُعد مادی فرهنگ است که در قالب هنر، معماری، فناوری و تکنولوژی خودش را ظاهر می‌کند و مظهر فرهنگ می‌شود، و فرهنگ نیز جنبه معنوی تمدّن‌ها را تشکیل می‌دهد.

شما اگر درباره تمدّن غرب صحبت کنید، بدون در نظر گرفتن این بنیان‌ها نمی‌شود درباره آن حرف زد. جنبه رشد تکنولوژی، فناوری، هنر و معماری در ابعاد و جلوه‌های مختلف تمدّن غرب، بدون توجه به پایه‌های فکری‌اش قابل فهم نیست. آن پایه‌های مهم تمدّن غرب، همان تسلط اندیشه انسان‌مداری یا به‌قول معروف اومانیسم است؛ یعنی تغییر اصالت از خدا به انسان. این پدیده بعد از قرون وسطی اتفاق می‌افتد و نوعی جابه‌جایی در رأس و قاعده نظام فکری رخ می‌دهد؛ یعنی حذف خدا از جامعه و تمدّن.

پیش‌تر خدا «فعال ما یَشاء» و تعیین‌کننده بود، اما ناگهان در آستانه ظهور تمدّن غرب، افکار و نظریاتی مطرح می‌شود که جای خدا را با بشر عوض می‌کند؛ بشر مخلوق جای خالق خود را می‌گیرد و می‌شود «فاعلُ ما یَشاء». این جابه‌جایی مخلوق و خالق، عنصر کلیدی و تعیین‌کننده در تمدّن غرب است. بقیه عناصر از همین‌جا نشئت می‌گیرند.

یعنی شما اگر به عقل‌گرایی یا حاکمیت عقل خودبنیاد (خودبسنده) در غرب توجه کنید -که همان «عقل منهای خدا» است- می‌بینید عقلانیتی که در غرب مطرح می‌شود، یا همان راسیونالیسم، دقیقاً بریدگی زمین از آسمان و بریدگی بشر از خالق و از معنا و معنویت است. این چیزی است که در غرب جدید از همین نقطه سرچشمه می‌گیرد.

به‌عبارتی، «فعال ما یَشاء» شدن مخلوق به‌جای خالق، بحثی بسیار کلیدی در تمدّن غرب است. از همین‌رو، شما در تمام حرکت‌های کشورهای قرارگرفته در دایره تمدّن غرب می‌بینید که اعمال و رفتارشان مبتنی بر همان تفکری است که زیربنای تمدّن غرب است؛ تمدّنی بریده از وحی و بریده از خدا. به همین دلیل است که غارت، چپاول، استعمار و حرکت‌های ضدانسانی، علیرغم تمام ادعاهایشان درباره حقوق بشر، از ویژگی‌های این تمدّن است. به قول «فرانتس فانون» در کتاب دوزخیان زمین، هرکجای عالم که این‌ها باشند، به‌دنبال کشتار بشر می‌روند. دم از حقوق بشر می‌زنند، اما هرجا به بشر برسند، او را نابود می‌کنند.

همان‌گونه که فانون در پایان کتابش می‌گوید، به‌دلیل این بریدگی، تمدّن غرب را می‌توان «تمدّن منهای خدا و منهای اخلاق» نامید. همین ویژگی است که موجب انحطاط و سقوط آن شده است. شاید در یک نگاه بتوان گفت ماکیاول یکی از متفکران غرب، بنیان‌گذار فکری غرب جدید است. مکتب ماکیاولیسم که بر تفکر شهریار ماکیاول استوار است، اساس اندیشه سیاسی غرب جدید را شکل می‌دهد. در واقع بدون ماکیاول، غرب جدید قابل شناخت نیست.

نقطه محوری اندیشه ماکیاول در کتاب شهریار، جدایی دین از سیاست و جدایی سیاست از اخلاق است. او اخلاق را از سیاست جدا می‌کند و می‌گوید حکومت نمی‌تواند مقید به رعایت اخلاق و اصول انسانی یا ارزش‌های الهی باشد. قلمرو اخلاق یک چیز است و قلمرو حکومت و شهریار چیز دیگر. شهریار اخلاقی نمی‌تواند عمل کند؛ شهریار باید غیراخلاقی رفتار کند وگرنه شکست می‌خورد. باید بزند، بکوبد، فریب دهد، حقه‌بازی کند، سر مردم و حتی موافقانش کلاه بگذارد. به همین دلیل است که امروز وقتی می‌گویند کسی «ماکیاولی فکر می‌کند» یا «ماکیاولی عمل می‌کند»، یعنی او تابع همان تفکری است که بنیان تمدّن غرب جدید را تشکیل می‌دهد؛ اندیشه‌ای که بر این باور است که دین و سیاست باید از یکدیگر جدا باشند، سیاست نباید اخلاقی باشد و حاکم نیز نباید بر اساس اخلاق عمل کند.

به همین دلیل است که فریب، اغواگری، ضربه زدن به اصول انسانی، کشتار بشریت و جنایت، همگی بر بستر همین تفکر در غرب شکل می‌گیرند. از همین‌جاست که تعبیر معروف هابز، «انسان، گرگ انسان است» پدید می‌آید؛ این تعبیر دقیقاً مبتنی بر تفکر جدایی دین از سیاست، جدایی آسمان از زمین، جدایی سیاست از اخلاق و جدایی حاکم از اخلاق است. در چنین نگرشی، حاکمان و کشورها نسبت به یکدیگر همچون گرگ رفتار می‌کنند؛ ازاین‌رو، آدمیت، اصول انسانی و اخلاق در عرصه سیاست معنا و مفهومی ندارد. بر همین اساس، باید ضربه زد، فریب داد، حقه‌بازی، غدر و خیانت کرد، و این‌ها اصول سیاست در نظام و تمدّن غربی به شمار می‌رود.

در حوزه هنر و حتی معماری نیز، وقتی خدا مطرح نباشد -در نقاشی، در سینما و دیگر عرصه‌ها- و خدا و اخلاق از صحنه حذف شوند، فاجعه رخ می‌دهد؛ و در واقع، این فاجعه رخ داده است. برای مثال، سینما به‌عنوان یکی از نمادهای تمدّن غربی، سرشار از خشونت، رفتارهای غیراخلاقی، مسائل جنسی و مضامینی است که به‌جای رشد و تعالی انسان، به انحطاط او دامن می‌زنند و زمینه سقوط انسان را از مرتبه عالی وجودی‌اش فراهم می‌کنند.

ابتذال هنر یا انحطاط سینما، انحطاط هنرپیشگان و افتادن در دام پوچی، فساد، خشونت و انحطاط اخلاقی، ناشی از همان بحث بنیادی جدایی دین از سیاست و جدایی دین و سیاست از اخلاق است. این مسئله، همان قطع پیوند آسمانی اصول اخلاقی، اصول دینی و اصول الهی است؛ جایی که دیگر هیچ مرجع الهی برای تعیین تکلیف وجود ندارد. در عرصه تمدّن غرب، به همین دلیل می‌بینیم که پس از رنسانس و شکل‌گیری تمدّن جدید، اگرچه در ابعاد مادی ممکن است رشدی حاصل شده باشد -که آن هم نتیجه تلاش‌هایی است که افراد انجام داده‌اند- اما چون هدف گم شده و غایت اشتباه گرفته شده یا حتی غایت از میان رفته است، تمدّن غرب دچار پوچی، نیهیلیسم و جدایی از ریشه شده است. این جدایی از آسمان، از وحی، از اخلاق و از انسانیت، کاملاً قابل ارزیابی و تحلیل است.

این یک نگاه اجمالی به تمدّن غرب است. بنابراین، وقتی ریشه فکری این تمدّن را ـ یعنی جدایی آسمان از زمین ـ بررسی کنید، چیز دیگری جز انحطاط‌های اخلاقی، سیاسی و فرهنگی در آن نمی‌بینید. این نتیجه، همان سکولاریسم است؛ یعنی جدایی دین از سیاست، جدایی جامعه، اقتصاد و فرهنگ از ارزش‌های الهی و وحی. نتیجه آن، انحطاط است؛ نتیجه‌اش سقوط انسانیت است. نتیجه آن همان چیزی است که مثلاً «روژه گارودی» درباره انحطاط غرب به آن اشاره می‌کند: فروپاشی اخلاقی، افزایش تولدهای نامشروع، رفتارهای غیراخلاقی و حرکت‌هایی که جایی برای انسانیت و اخلاق باقی نمی‌گذارند.

این‌ها همه ناشی از همان تفکر و بنیان فکری است. بسیاری از اندیشمندان غربی نیز نسبت به این تمدّن هشدار داده‌اند؛ فریاد زده‌اند از آثار و نتایج نابودکننده ارزش‌های انسانی و الهی. خودِ دانشمندان غربی هشدار می‌دهند و منتقدان جریان تمدّن غربی شکل گرفته‌اند، کتاب‌ها و مقالات بسیاری نوشته‌اند تا نشان دهند که این تمدّن ترک برداشته است و نمی‌تواند راه سعادت بشر را طی کند. این تمدّن به «ناکجاآباد» منتهی می‌شود و خوشبختی را برای بشر به ارمغان نمی‌آورد، بلکه بیش از پیش به اصول اخلاقی ضربه می‌زند و بشریت را به سمت نیستی سوق می‌دهد.

کتاب‌های مختلفی در این‌باره نوشته شده است. شاید به‌قول برخی متفکران، خود پدیداری پست‌مدرنیته یا به‌تعبیر فارسی «مابعد تجدد»، دلیلی بر شکست مدرنیته و تمدّن غربی باشد. یعنی بروز و ظهور پست‌مدرنیسم، نشانه‌ای از فروپاشی و ترک برداشتن مظهر تمدّن غرب است. متفکران پست‌مدرن دقیقاً بر همین نکته تأکید دارند که مدرنیته به آخر خط خود رسیده و دوران افول آن آغاز شده است.

بنابراین، همان سخنی که معمولاً هگل و ابن‌خلدون مطرح می‌کنند که تمدّن‌ها پس از رسیدن به نقطه کمال، دچار افول و سقوط می‌شوند، درباره تمدّن غرب نیز صادق است. فواره تمدّن غربی نیز هنگامی‌که به اوج خود برسد، سقوط خواهد کرد؛ درست مانند آب فواره که چون حرکتش خلاف جهت طبیعی است، به پایین بازمی‌گردد. علت این امر آن است که در فلسفه گفته می‌شود: «القَسرُ لایَدوم»؛ یعنی حرکت قسری (حرکت برخلاف فطرت) دوام ندارد. هر آنچه خلاف فطرت انسانی باشد، به ضد خود تبدیل می‌شود و پایدار نمی‌ماند. همان‌طور که آب نمی‌تواند به‌صورت طبیعی به‌سمت بالا حرکت کند و سرانجام سقوط می‌کند، تمدّنی هم که حرکتش برخلاف فطرت باشد، دوام نخواهد داشت.

در مقابل، تمدّنی که بر پایه فطرت الهی بنا شده باشد، پایدار می‌ماند. اما تمدّن غرب چون حرکتش مبتنی بر فطرت نیست، هرچند پیش می‌رود، سرانجام رو به افول، سقوط و انحطاط می‌رود. به همین دلیل است که بسیاری از اندیشمندان، همچون «روژه گارودی» و دیگران، درباره انحطاط و فروپاشی تمدّن غرب سخن گفته‌اند. علت اصلی در ذات خود تمدّن غرب نهفته است؛ ذاتی که به‌دلیل بریدگی از وحی و آسمان، از مسیر الهی فاصله گرفته است. این تمدّن صرفاً مادی است، تنها به جنبه‌های جسمانی انسان توجه دارد؛ به شکم و غرایز او.

تمدّن غرب به فکر روح انسان و تکامل معنوی بشر نیست، زیرا انسانی که در این تمدّن مورد توجه است، انسان مادی است. به همین دلیل، تمام تلاش‌ها و حرکت‌های این تمدّن حول جسم و مادیت انسان می‌چرخد و بُعد معنوی در آن جایی ندارد. از این‌رو، حرکت آن قسری، خلاف فطرت و طبیعت بشر است و بی‌تردید به انحطاط منتهی می‌شود. چنان‌که تاکنون نیز نشانه‌های فراوانی از این افول را دیده‌ایم.

در مقابل این تمدّنی که به‌قول معروف بر پایه جدایی دین از سیاست شکل گرفته، امروز الگویی نو پدید آمده است؛ الگویی به نام انقلاب اسلامی شکل گرفته است؛ اتفاق جدیدی که اتفاقاً در حکومتش، دین را جدا از سیاست نمی‌داند و این‌گونه شکل می‌گیرد. این چه خطراتی یا چه چالش‌هایی را برای غرب و تمدّن غرب به‌وجود می‌آورد؟ 
 اگر سیر اندیشه‌های متفکران را در دهه ۶۰ میلادی بررسی کنیم، یعنی از زمان جنگ جهانی دوم به بعد تا رسیدن به دهه ۶۰، شاهد یک سیر صعودی در تفکرات ضدّ غربی، ضدّ استعماری و انقلابی هستیم. در این دوران، بشریت را می‌بینیم که دارد با استعمار غربی دست‌وپنجه نرم می‌کند؛ استعماری که تمدّن و مظاهر تمدّنی خود را علیه کشورهای دیگر و ملّت‌های جهان به کار گرفته است و در واقع آن‌ها را استعمار، استثمار و حتی استحمار می‌کند؛ فرهنگ، منابع مادی و انسانی‌شان را غارت و چپاول می‌کند و به آن‌ها ضربه می‌زند.

از این‌رو، بروز و ظهور یک تفکر ضدّ استعماری، به عنوان واکنشی طبیعی از سوی جهان استعمارزده در برابر این سلطه، قابل مشاهده است. از جنگ جهانی دوم به بعد، این روند آشکار می‌شود؛ نهضت‌های ضدّ استعماری شکل می‌گیرند. مثلاً حرکت گاندی در هند بعد از سال ۱۹۴۵ شکل می‌گیرد، یعنی پس از جنگ جهانی دوم که استعمارگران تضعیف شده‌اند و ملّت‌ها به تدریج بیدار می‌شوند. این نهضت‌ها رشد می‌کنند، پخته‌تر می‌شوند و در سطح جهان مطرح می‌گردند.

کانال سوئز چه زمانی ملّی می‌شود؟ دقیقاً بعد از ۱۹۴۵، در مصر. نهضت ملّی شدن صنعت نفت ایران هم دقیقاً در همین دهه، یعنی بعد از ۱۹۴۵ میلادی، رخ می‌دهد. پس شما در این دوره، ظهور و بروز و گسترش نهضت‌های ضدّ استعماری را می‌بینید. در همین زمان، کتاب‌ها و مقالات فراوانی نوشته می‌شود. مثلاً در دهه ۶۰ میلادی، با آثار متعددی از روشنفکران آفریقایی، آمریکای لاتینی و آسیایی مواجه می‌شویم که علیه غرب می‌نویسند.

کتاب دوزخیان روی زمین فرانتس فانون را در نظر بگیرید؛ او در فصل آخر جلد دوم این کتاب می‌گوید: «رفقا! بیایید دست برداریم از طرح اروپای جدید و این تقلید تهوع‌آور. به‌جای آن، طرحی نو، اندیشه‌ای نو و انسانی نو بیافرینیم.» این سخن در واقع هشدار به همان وضعیت غیرقابل قبول تمدّن غرب است.

آیا این هشدارها در دیگر آثار متفکران غربی آمده بود؟
 بله؛ همین هشدار را می‌توان در آثار دیگر متفکران نیز دید؛ مثلاً اشپنگلر در کتاب انحطاط غرب، که حدود ۱۹۴۵ به بعد نوشته شده، از همین بحران تمدّن غربی سخن می‌گوید. بخشی از این کتاب مفصل در ایران نیز ترجمه شده است. آقای نصرت‌الله فروهر در دهه ۳۰ خورشیدی، قسمتی از آن را با عنوان فلسفه سیاسی ترجمه کرده که وزارت ارشاد بعد از انقلاب دوبار آن را چاپ کرده است. او در این کتاب، نظام سرمایه‌سالار را نقد می‌کند؛ نظامی که در آن، پول در رقابت‌های سیاسی دخیل است، انتخابات‌ها را می‌برد و پشت‌صحنه‌ی محافل قدرت را شکل می‌دهد. پشت صحنه‌ی سیاست، محافل مالی هستند. احزاب و محافل مالی در کتاب فلسفه سیاسی برجسته می‌شوند. یعنی شما نگاه می‌کنید که در تمدّن غربی و نظامات غربی، پول نقش اساسی در سیاست و انتخابات پیدا می‌کند. جایگاه پول بسیار قوی می‌شود؛ با پول، افراد جابه‌جا می‌شوند، مقامات جابه‌جا می‌شوند، پست‌ها تغییر می‌کنند. این تغییرات و تحولات در سایه‌ی پول و جریان سرمایه‌داری رخ می‌دهد.

لذا «قدرت‌زاییِ ثروت» و «ثروت‌زاییِ قدرت» دو بُعد از ابعاد نظام غربی است؛ بدین معنا که قدرت، ثروت ایجاد می‌کند و ثروت نیز قدرت می‌آفریند. یعنی چیزی به نام پیوند قدرت و ثروت شکل می‌گیرد؛ پیوندی که نظام‌های سیاسی را به فساد می‌کشاند. به میزانی که در یک نظام سیاسی، این پیوند میان قدرت و ثروت قوی‌تر باشد، فساد نیز بیشتر است؛ و به همان اندازه که این پیوند کمرنگ‌تر شود، سلامت نظام سیاسی افزایش می‌یابد.

در همان کتاب انحطاط غرب، که بخشی از آن با عنوان فلسفه سیاست در ایران چاپ شده، علت اصلی انحطاط را همین وضعیت غیراخلاقی می‌داند. وقتی خدا در خلقت وجود نداشته باشد و در جامعه نیز حضور نداشته باشد، به قول داستایوفسکی، «هر چیزی مجاز است». این اباحه‌گری از کجا می‌آید؟ از حذف خدا از زندگی انسان. قبلاً «ای خدای بزرگ»، تو برای ما تعیین تکلیف می‌کردی؛ اما حالا، بعد از رنسانس و ظهور تجدد، انسان می‌گوید: «خواهش می‌کنیم دیگر پایت را از کلیسا بیرون نگذار، فقط همان‌جا برای ما حکم کن، آن هم فقط روز یکشنبه!» بقیه‌ی روزها مال بشر است، نه خالق.

این نگاه، نماد تفکری است که کانت می‌آید و آن را تئوریزه می‌کند. او کتاب می‌نویسد و «دین را در حدود عقل» می‌پذیرد. یعنی چه؟ یعنی دین فقط تا جایی اعتبار دارد که عقلِ بشری (آن عقلی که کانت تعریف می‌کند) اجازه دهد. این عقل، محدودکننده‌ی دین و خداست؛ همان عقلی است که تمدّن و جریان غربی را می‌سازد. در نتیجه، اگر در تمدّن غرب از دین سخن گفته می‌شود، دینی است که نمی‌تواند از چارچوبی که عقل برایش تعیین کرده فراتر رود؛ دینی بی‌اثر در عرصه‌ی سیاست، قدرت، فرهنگ و اقتصاد. این همان مطلبی است که کانت در تفکراتش نهادینه می‌کند.

آقای دکتر احمدی، استاد فلسفه دانشگاه تهران نیز در آثار خود، دقیقاً همین بحث را مطرح می‌کند؛ یعنی نقد فلسفه‌ی غرب و محدودیتی که برای دین قائل می‌شود. او این تفکر را که بنیاد تمدّن جدید غرب است، مورد نقد قرار داده و درباره‌اش سخن گفته است. او بحث کانت، دکارت و سایر فلاسفه‌ی غرب را به چالش کشیده است. کار ارزشمندی بود که دکتر احمدی انجام داد. دیگران نیز کارهایی کرده‌اند، مانند دکتر کریم مجتهدی، دکتر داوری، مرحوم دکتر آوینی و دیگران که هر کدام با زاویه‌ای متفاوت به نقد فلسفه‌ی غرب پرداخته‌اند. برخی از پایگاه اسلامی و با تکیه بر مبانی دینی، پایه‌های فکری غرب را به چالش کشیده‌اند، و برخی دیگر از منظر فلسفه‌ی قاره‌ای یا هایدگری به نقد آن پرداخته‌اند. به همین دلیل است که وقتی از مبانی تمدّن غربی سخن می‌گوییم، باید توجه کنیم که این تمدّن بر پایه‌هایی پوشالی بنا شده است.

حالا با توجه به همین مبانی، اگر انقلاب اسلامی را بررسی کنیم، خواهیم دید که این حرکت، در دهه‌ی ۶۰ میلادی (همان دوره‌ای که کتاب دوزخیان زمین نوشته شد) دقیقاً در امتداد همان ایده‌ی «حرف نو، فکر نو، طرح نو و انسان نو» است.

فرانتس فانون می‌گوید: ما نباید به دنبال بازسازی اروپای جدید باشیم، اروپایی که به نام حقوق بشر، انسان را می‌کشد. بلکه باید حرف تازه، طرح تازه و انسان تازه‌ای بسازیم. این سخن از دهه‌ی ۶۰ تا ۱۹۷۹ (سال وقوع انقلاب اسلامی) امتداد دارد؛ و بروز انقلاب اسلامی، در واقع نماد همان «فکر نو و طرح نو و انسان نو» است. انقلاب اسلامی حرکتی بود بیرون از چارچوب تمدّن غربی؛ حرکتی با حرفی تازه، چون دقیقاً بر خلاف بنیادهای فکری غرب جدید شکل گرفت. تمدّن غرب جدید بر سکولاریسم، بریدگی از آسمان، وحی و معنویت استوار است؛ سیاستش مبتنی بر اخلاق نیست و از اخلاق جداست، بر اساس تفکر ماکیاولی اداره می‌شود. اما انقلاب اسلامی برعکسِ آن است: انقلابی به نام خدا، مبتنی بر دین و در پی تحقق احکام الهی، در زمانی که دین در جهان یا به‌وسیله‌ی شرق و مارکسیست‌ها «افیون توده‌ها» نامیده می‌شد، یا در غرب به حوزه‌ی خصوصی رانده شده بود.

توسط غربی‌ها، دین محدود و مقید به کلیسا و امور شخصی قلمداد می‌شد. در چنین زمانی، وقتی دین وارد عرصه می‌شود و از حاشیه به متن سیاست می‌آید، نقش‌آفرینی می‌کند و دیگر تماشاچی و بی‌تفاوت نیست؛ بلکه در عرصه‌های سیاست، حکومت، فرهنگ و اقتصاد حضور فعال دارد و داعیه‌ی تغییر در فضای مدیریت جهان را مطرح می‌کند. دین در این نگاه، داعیه‌ی تغییر در فرهنگ، اقتصاد و سیاست را دارد.

در واقع اذهان و اندیشه‌ها با یک حرف جدید رو به رو شد و آن نگاه جدی نگاه غربی را به چالش کشید.
 بله آنها دیدند که این «حرفِ جدید» است؛ و چون نسخه‌ای تازه برای درمان بیماری‌های بشر ارائه می‌دهد، طبیعی است که غرب جدید و جریان تجدد نتوانند چنین پدیده‌ای را تاب بیاورند و تحمل کنند، زیرا سخن از بنیان‌های اصلی تمدّن غرب به میان می‌آید. انقلاب اسلامی می‌گوید اخلاق باید در سیاست باشد، در حالی که آنها می‌گویند نباید باشد. انقلاب اسلامی می‌گوید دین باید در سیاست و حکومت دخالت کند، در حالی که آنان دین را امری شخصی و حتی «افیون» می‌دانند. از این‌رو، این نسخه‌ی تازه و حرف جدید، بنیان‌های فکری و تمدّنی غرب مدرن را به چالش می‌کشد و برای آنها غیرقابل تحمل است. به همین دلیل، آنان احساس می‌کنند که باید با آن برخورد کنند؛ زیرا موجودیت و کیان خود را در خطر می‌بینند. اگر برخورد نکنند، چه باید بکنند؟ این حرکت و این حرف تازه، هستی آن‌ها را بر باد می‌دهد؛ چراکه پیام تازه‌ای دارد که در سراسر بشریت طالبان و علاقه‌مندان فراوانی یافته است.

به قول «ژاک شیراک»، در آغاز پیروزی انقلاب اسلامی اعلام کرد: این انقلاب، الهام‌بخش ملّت‌های دیگر است. این انقلاب از نوع انقلابات پیشین در دوران مدرن نیست؛ انقلابی است که در عصر مدرن رخ داده، اما با مدرنیته سنخیتی ندارد. انقلابی ضدّ مدرن است؛ انقلابی کاملاً دینی و اخلاقی.

به همین دلیل نیز کتابی با عنوان «انقلاب با نام خدا» نوشته شد؛ زیرا تمام مظاهر و ابزارهایی که در انقلاب اسلامی به کار گرفته شد، رنگ و بوی مذهبی داشتند. عواملّی که در برپایی انقلاب نقش داشتند، همه دارای صبغه‌ی دینی بودند: مسجدها، منبرها، حرکت‌های مذهبی، شعارها، ابزارها، مکان‌ها، رهبران و مردم همه مذهبی بودند.

بنابراین، انقلاب اسلامی، انقلابی است که همه چیز در آن با صبغه‌ی دین شکل گرفته است. این امر برای غرب نه قابل تصور است و نه قابل تحمل؛ چرا که اساس تفکر آنان بر مادی‌گرایی استوار است و در چنین نگرشی، انقلابی که بر محور خدا، اخلاق و معنویت شکل بگیرد، در چارچوب فهم آن‌ها نمی‌گنجد.

از شرق و غرب، هر دو، مبنای خود را بر ماتریالیسم نهاده‌اند. در حال حاضر این مبنا در هر دو سوی عالم حاکم است. اما امروز معنویت و اخلاق وارد عرصه سیاست شده‌اند؛ امری که در گذشته وجود نداشت و حتی با آن مخالفت می‌شد. حرکت پس از دوران قرون وسطی، حرکتی منهای اخلاق بود، اما اکنون اخلاق به میدان آمده است. روشن است که این حرکت، حرکتی کاملاً معکوس و برخلاف مسیر مدرنیته است. به همین دلیل، چون با بنیان‌های فکری و فلسفی غرب در چالش است و چالشی بنیادی برای آن به وجود آورده، پایه‌های تمدّن غرب را می‌لرزاند.

این لزراندن پایه‌های تمدّن غرب چه واکنشی را از سوی آنها به همراه داشت؟
 طبیعی بود که آن‌ها این تحول را تحمل نمی‌کنند و به همین دلیل، استراتژی‌شان «براندازی انقلاب»، «استحاله انقلاب»، یا «تحریف و انحراف انقلاب» بوده و هست؛ یعنی تلاش دارند انقلاب را از مسیر اصلی خود خارج کرده یا نابود کنند. تعریف استحاله یا انحراف انقلاب همان «نرمال‌سازی» یا «یاسازی» انقلاب است. زیرا حرکت‌های دوران مدرن همگی به سمت دنیاگرایی بوده‌اند، اما حرکت انقلاب اسلامی به سوی دین‌گرایی و دینی‌سازی است. این دو مسیر ماهیتاً با یکدیگر متضادند و نمی‌توانند در کنار هم بایستند؛ از همین رو، تعارض‌ها و کشمکش‌ها میان غرب و جهان اسلام، یا به تعبیر دقیق‌تر میان تمدّن غرب و تمدّن اسلامی ـ که انقلاب اسلامی مظهر آن است ـ آغاز می‌شود.

انقلاب اسلامی، انقلابی تمدّن‌ساز است؛ داعیه تمدّنی، جهانی، عدالت‌طلبانه و محرومیت‌زدایی از بشریت دارد. این انقلاب، جهانی است و در مرزها محصور نمی‌ماند، بلکه فرامرزی و الهام‌بخش دیگر ملّت‌هاست؛ و درست به همین دلیل برای تمدّن غرب قابل تحمل نیست. بنابراین، دو جریان در برابر هم صف‌آرایی کرده‌اند: هر دو آرمان‌گرا و هر دو دارای نگاه جهانی هستند. یکی، جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی است که آرمان جهانی دارد و در پی ایجاد تمدّن نوین بر اساس معیارها و شاخص‌های جدید است؛ و دیگری، تمدّن غرب که در برابر آن ایستاده است.

پیام این حرکت برای غرب، پیامی ناخوشایند است؛ از همین رو، نمی‌تواند آن را تحمل کند و در برابرش مقاومت می‌کند. از ابتدای انقلاب تاکنون، حرکت‌های گوناگونی علیه انقلاب شکل گرفته تا «اسلام‌زدایی» و «دین‌زدایی» از جامعه صورت گیرد و نسخه انقلاب اسلامی، که نسخه‌ای کارآمد است، تحقق نیابد. اگر این نسخه به‌درستی اجرا شود، پیام روشنی برای جهان دارد؛ به همین دلیل تلاش می‌شود این نسخه ناکارآمد جلوه داده شود.

آنان از راه‌های مختلف سعی می‌کنند این الگو را ناکارآمد نشان دهند، زیرا اگر انقلاب اسلامی به عنوان الگویی موفق شناخته شود، می‌تواند مورد تقلید و پیروی ملّت‌های دیگر قرار گیرد. از این رو، برای ناکارآمدسازی، انهدام، تحریف و استحاله آن کوشش می‌کنند. ماهیت این درگیری، ظاهری نیست؛ ماهیتی باطنی، ماهوی و ریشه‌ای دارد. به همین دلیل، این درگیری جز با انهدام یکی از دو طرف پایان نمی‌پذیرد.

این نبرد، نبرد حق و باطل است؛ جنگی میان حقیقت و باطل که تا نابودی یکی از دو سوی متعارض ادامه خواهد یافت، مگر آنکه یکی از آن دو ماهیت خود را تغییر دهد و با دیگری همراه شود. اما تا زمانی که ذات‌ها دگرگون نشده‌اند، این درگیری همچنان ادامه خواهد داشت.

نوشته های مرتبط

منشورات ذات صلة

Related posts

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب

أحدث المحتوى

Latest News

پربحث ترین مطالب

المحتوى الأكثر مناقشة

The Most Discussed

پیمایش به بالا