فروپاشی قدرت امپراتوری مغول در قرن هجدهم، تأثیرات گستردهای بر سراسر شبهقاره هند داشت و باعث ترکیبی از گسترش بازار و تغییرات سریع سیاسی شد. تاریخنگاران بر این باورند که ضعف قدرت مرکزی مغولان، فرصتهایی را برای کارآفرینان تازهوارد و گروههای اجتماعی مختلف فراهم کرد تا برای منابع تجاری و سیاسی به رقابت بپردازند. هرچند این روند در سراسر شبهقاره مشاهده میشد، اما غرب هند از این قاعده مستثنی بود. در این منطقه، قدرت تجاری شرکتهای بزرگ، نظام مالیاتی دولتی و ساختار سیاسی چندمرکزی چنان درهمتنیده بودند که حتی پس از تسلط استعمار نیز تا حدی ادامه یافت، پدیدهای که در سایر بخشهای جنوب آسیا کمتر دیده میشد.
در نیمه دوم قرن هجدهم، ایالتهای جانشین مغولان در شمال، جنوب و شرق هند قلمروهای وسیعی را شامل میشدند، اما غرب هند از نظر سیاسی بهشدت پراکنده و متفرق بود. در کنار قدرتهای بزرگی همچون افغانها، مراتاها، سیکها و شرکت هند شرقی بریتانیا، حکمرانان کوچک راجپوت[1] نیز حضور داشتند که تا پایان دوره استعمار بهعنوان شاهزادگان تحت حمایت بریتانیا باقی ماندند. همچنین، گروههای صنفی و کاستیهای کوچکتر نیز نفوذ خود را در برابر قدرت دولت حفظ کردند. این گروهها در سراسر هند پراکنده بودند و مشابهتهایی با جوامع تجاری بوهرهها، خوجهها و میمنها[2] داشتند. هرچند این گروهها هرگز بهطور کامل قدرت سیاسی را در دست نگرفتند، اما همچنان نقش مهمی در سیاست ایفا میکردند. تفاوت عمده آنها با گروههای تجاری هندو و مسلمان در شمال هند، دسترسی به بازارهای صادراتی و میانجیگری میان اقتصاد منطقهای و نظام استعماری بریتانیا بود.
پیش از تثبیت کامل سلطه بریتانیا، جوامع بازرگان هندی در غرب هند در قرن هجدهم از قدرت اقتصادی قابلتوجهی برخوردار بودند، اما این قدرت بهطور پراکنده توزیع شده بود. سورات، که تا پیش از صعود بمبئی در اوایل قرن نوزدهم مهمترین مرکز تجاری منطقه بود، شاهد نقش کلیدی گروههای تجاری در نظام مالیاتی دولتی بود. بااینحال، حتی در سورات، تجار هرگز نتوانستند قدرتی منسجم در برابر حکومت تشکیل دهند. آنها همچنان در چهارچوبهای اجتماعی و قومی خود باقی ماندند. بااینوجود، مرز میان قدرت تجاری و حکومتی تا دهه 1830 انعطافپذیر بود، پدیدهای که تاریخنگاران آن را «سرمایهداری پرتفوی» مینامند، به این معنا که کارآفرینان همزمان در تجارت، جمعآوری مالیات و سیاست مشارکت داشتند. این پیوند میان سیاست و تجارت تا نیمه اول قرن نوزدهم ادامه داشت، اما با سلطه رسمی استعمار، میان این دو حوزه جدایی شکل گرفت و قدرت اقتصادی مسلمانان گجراتی در این شکاف جدید شکل گرفت.
علیرغم تفرقه و ناپایداری سیاسی، گجرات در قرن هجدهم یکی از معدود مناطق هند بود که نشانههایی از سرمایهداری تجاری پویا را در دوره پیشااستعماری نشان میداد. برخی تاریخنگاران معتقدند که شاخصهای اقتصادی این منطقه پیش از سال 1800 قابلمقایسه با جنوب انگلستان و جنوب چین بود، پیش از آنکه شکاف اقتصادی معروف به «واگرایی بزرگ»[3] تشدید شود. بااینحال، این رونق اقتصادی مانع از آن نشد که سورات در اوایل قرن هجدهم دچار بحرانهای تجاری شود. ناوگان تجاری مسلمانان آسیب دید، اما گروههای تجاری جدیدی از جمله بوهرهها، خوجهها و میمنها جایگاه خود را تثبیت کردند. درحالیکه خوجهها و میمنها هنوز خارج از محدوده نفوذ شرکت هند شرقی بریتانیا بودند، بوهرهها بهشدت به کشتیهای بریتانیایی برای حملونقل کالا به بنادر آسیای غربی وابسته بودند، همکاریای که بعدها روابط عمیقتری را رقم زد.
علاوه بر این، شبکههای منطقهای تولید پارچه، گجرات را به بخشهای مختلف آفرو-اوراسیا متصل نگه داشت، حتی در مواجهه با روندهای صنعتیزدایی قرن نوزدهم. بقایای منسوجات آن دوران، مانند یک لباس ابریشمی اواخر قرن نوزدهم که توسط زنان میمن تولید شده است، مهارت بالای صنعتگران را نشان میدهد که در حفظ برتری اقتصادی مسلمانان گجراتی نقش داشتند. جوامع تجاری بوهره، خوجه و میمن نیز محدود به گجرات نبودند و تا اواخر قرن هجدهم در بخشهای وسیعی از مرکز و غرب هند پراکنده شدند. این گروهها در مناطقی همچون بلوچستان، راجستان و سند حضور داشتند، درحالیکه زبانهای مشترک آنها، بهعنوان زبان اصلی تجارت در این مناطق عمل میکرد.
فعالیت اقتصادی این گروهها تنها به تجارت دریایی محدود نمیشد، بلکه در مرز میان کشاورزی و تجارت نیز جریان داشت. نمونهای از این پویایی را میتوان در تأسیس جماعت میمن کچّی در شهر بوج در سال 1799 مشاهده کرد. این شهر در حدود سی مایلی داخل خشکی از بندر ماندوی قرار داشت و انتخاب آن برای استقرار، نشاندهنده حضور گستردهتر آنها در مناطق داخلی بود. توانایی ناخدایان کشتیهای بوهره، خوجه و میمن در حفظ تجارت دریایی خود، نقشی کلیدی در بقای اقتصادی آنها در دوران گذار به استعمار ایفا کرد و حضور تجاری این جوامع را تا سال 1800 در شهرهایی همچون جده، ماداگاسکار، موزامبیک و زنگبار تثبیت نمود.
روابط بین شرکتهای اروپایی و این جوامع تجاری نشان از تعاملات گسترده بینالمللی آنها داشت. این ارتباطات به مسلمانان گجراتی کمک کرد تا تا حدی از بحرانهای کشاورزی که اقتصاد هند مستعمره را تحتتأثیر قرار میداد، مصون بمانند. اما باوجود تمام شباهتها، هر یک از این جوامع ویژگیهای خاص خود را داشتند. درباره میمنها، اطلاعات محدودی در منابع ثبت شده است، اما روایتهای سنتی قرنهای بعدی نشان میدهند که آنها در اوایل قرن پانزدهم از سند به شبهجزیره کاتیاوار مهاجرت کردند. با گذشت زمان، چهار شاخه اصلی میمنها شکل گرفت: کچّی، هلایی، سورتی و سندی که هرکدام هویت تجاری و اجتماعی مختص خود را توسعه دادند.
در اواخر قرن هجدهم، میمنها شروع به کسب نفوذ در میان قدرتهای سیاسی تازهظهور کردند. نمونهای از این روند را میتوان در تاریخ جماعت میمنهای دهوراجی مشاهده کرد. در اوایل قرن هجدهم، تاجری به نام عبدالرحمان در دهوراجی سکونت گزید و از حاکم محلی امتیازات مذهبی و تجاری دریافت کرد. با گذشت زمان، میمنها در دهوراجی رشد کرده و به قدرت اقتصادی چشمگیری دست یافتند. این قدرت به آنها اجازه داد تا در برابر فشارهای مالیاتی و سلطه دیگر گروههای تجاری مقاومت کنند. در نهایت، با مهاجرتهای بیشتر، میمنها به مراکز مهمی مانند جونگد و بنتوا گسترش یافتند، و این الگو در سراسر غرب هند تکرار شد.[4]
[1] راجپوتها (Rajput) گروهی از طبقات جنگجو و اشرافی در هند هستند که از قرن ششم میلادی بهویژه در شمال و غرب هند (ایالتهای راجستان، گجرات، اوتار پرادش و مادیا پرادش) نفوذ داشتند. نام «راجپوت» از واژه سانسکریت «راجا-پوترا» (Raja-putra) به معنای «پسر پادشاه» گرفته شده است.
[2] میمنها (Memon) گروهی از مسلمانان اهل هند و پاکستان هستند که ریشه آنها به مناطق سند و گجرات بازمیگردد. این گروه در اصل پیروان هندو بودند که در قرن ۱۵ میلادی به اسلام گرویدند. گفته میشود که میمنها به دست پیری به نام سید یوسفالدین قادری به اسلام دعوت شدند. میمنها به خاطر مهارت در تجارت، کسبوکار و امور مالی شهرت دارند و بسیاری از آنها در زمینه تجارت بینالمللی، صنعت و بانکداری موفق بودهاند. میمنها عمدتاً مسلمان سنی مذهب هستند و بیشتر آنها به مکتب حنفی تعلق دارند. با این حال، در میان آنها گروههای کوچکتری از شیعیان (مانند اسماعیلیها و اثناعشریها) نیز وجود دارند. بخش عمدهای از میمنهای سنی به طریقتهای صوفیانه مانند قادریه و چشتیه گرایش دارند و به آموزههای عرفانی و اخلاقی صوفیانه پایبند هستند.
[3] «واگرایی بزرگ» (The Great Divergence) اصطلاحی است که به شکاف اقتصادی بزرگ میان اروپا (بهویژه اروپای غربی) و سایر مناطق جهان، بهخصوص چین، هند و خاورمیانه، از حدود قرن ۱۸ میلادی اشاره دارد.
[4] scroll.in/article/1072550