یادداشت | درگذشت حوینی؛ داعیه‌دار سلف و نماد واپس‌گرایی

در عرض چند دقیقه پس از انتشار خبر درگذشت (شیخ) ابو اسحاق حُوَینی در قطر، فضای رسانه‌های اجتماعی شعله‌ور شد؛ پیش از آن نیز دل‌ها و ذهن‌های پیروان و طرفداران سرسختش که او را آیت خدا بر روی زمین و نماینده پیامبر(ص) در میان مسلمانان می‌دانستند، به لرزه افتاده بود. آنان او را عالمی می‌دانستند که به‌ندرت مانندش در میان امت اسلام یافت می‌شود؛ کسی که «اگرچه جسمش رفت، اما روح، علم، فقه، تفسیر، احکام و شیوه زندگی‌اش در وجود میلیون‌ها انسان باقی ماند»، چنان‌که یکی از پیروانش اثرگذاری او را توصیف کرده بود.

اما در همان زمان، شعله‌ای دیگر، اما از نوعی متفاوت، دل‌ها و ذهن‌های گروهی دیگر از همان جمعیت گسترده را دربر گرفت؛ آنانی که خاطره سخنان او درباره بازگرداندن بازار برده‌فروشی، تقویت قدرت مسلمانان و بازپس‌گیری توان اقتصادی با غارت اموال کفار و به اسارت گرفتن زنان، حرمت کار کردن زنان، حرمت ارتباط با بانک‌ها، حرمت تماشای مسابقات فوتبال، حرفه وکالت و جمله معروفش که گفته بود: «چهره زن مانند شرمگاه اوست» و نیز «کمال زن در کج بودن اوست» را از یاد نبرده بودند.

و البته تکفیر مسیحیان و حرام دانستن تبریک گفتن به مناسبت اعیادشان، گرچه اجازه داده بود در خیابان به آن‌ها «صبح بخیر» بگویند، اما تأکید کرده بود که نباید به آن‌ها تحیت اسلامی داد (السلام علیکم ورحمة‌الله وبرکاته) و بسیاری از دیدگاه‌های دیگر که حوینی بیان کرده و اثری ماندگار در جامعه بر جای گذاشته بود؛ به گونه‌ای که بخشی از مصریان را به ورطه افراط‌گرایی و تعصب کشاند و آن‌ها را با پرچم «دین و دینداری» در همان حالت نگه داشت.

اگر حوادث داغ غزه در شب درگذشت «شیخ» رخ نداده بود، بدون شک خبر فوت او، بدون رقیب نقل محافل شب و روز می‌شد.

طرفداران سرسخت حوینی

با وجود اینکه حوینی نه تحصیلات دینی داشت، نه تخصص شرعی، نه از دانشگاه الازهر فارغ‌التحصیل شده بود و نه هیچ یک از نهادهای رسمی دینی او را به‌عنوان عالم، فقیه، مبلغ یا حتی سخنران دینی به رسمیت می‌شناختند (تنها مدرک او در رشته زبان اسپانیایی بود) و با اینکه سال‌ها از سخنرانی در مساجد وابسته به وزارت اوقاف مصر منع شده بود (پس از آنکه نهادهای رسمی دینی تصمیم گرفتند منابع «علمای افراط و مبلغان نفرت و تعصب» را ببندند)، اما چون او نماد دو قطب مخالف در جامعه مدرن مصر بود، بحث درباره‌اش پس از مرگش همه‌گیر شد؛ چه در میان دوستداران و چه در میان منتقدان. ازاین‌رو، بسیاری مرگ او را فرصتی برای بازنگری دیدند.

اگر حرمت شرعی و ترس از برچسب‌های دینی نبود، برخی با صدای بلند به تعجب خود از واکنش مریدان حوینی نسبت به درگذشت او اعتراف می‌کردند. مریدانی که شوکه‌شده، غمگین و دل‌شکسته، فضای آنلاین را با ناله و شیون پر کردند: «انگار پیامبری مرده یا قدیسی از میان ما رفته.»؛ «پیکر شیخ ما باید به مصر آورده شود؛ این نقطه عطفی در تاریخ خواهد بود. مراسم تشییع و محل دفن او باید در سرزمین خودش باشد، در حمایت از سنت و التیام دل‌های میلیون‌ها مصری»؛ «او تأثیرگذارترین شخصیت در علم حدیث در دوران معاصر بود»؛ «او مصر را از سرزمین کفر و سکولاریسم و بی‌دینی به سوی علم شرعی بازگرداند و فرزندانش را نگهبانان عقیده ساخت و به لطف خدا، نقاب در میان زنان و دختران مصر به‌واسطه او گسترش یافت. تسلی ما در این است که او میلیون‌ها جوان را با فکر و روش خود باقی گذاشت.»

اما شاید دراماتیک‌ترین واکنش، «رؤیایی» بود که یکی از پیروانش نقل کرد: «دیدم که پیامبر (ص) نشسته به دیواری تکیه داده و در دامانش نوزادی قرار دارد. نگاه کردم و دیدم آن کودک شیخ حوینی است. سپس بار دیگر نگاه کردم و کودک در آغوش پیامبر بزرگ می‌شد تا به همان هیئتی رسید که امروز او را می‌شناسیم.»

سایت رسمی حوینی، همراه با سایت‌های نزدیک، همسو و حامی‌اش و هزاران صفحه‌ طرفداران سرسختش، پس از انتشار خبر درگذشت او به میدان نبردهای لفظی و سوگواری عمیق برای «یکی از بزرگ‌ترین علمای امت» تبدیل شد.

اما «یکی از بزرگ‌ترین علمای امت»، در نگاه بخشی دیگر از امت، همان کسی بود که امت را به بی‌راهه کشاند و تلاش کرد مصر و کشورهای دیگر را به مصرستانی متعصب، افراطی و متنفر از دیگران تبدیل کند؛ نه‌فقط نسبت به غیرمسلمانان، بلکه حتی نسبت به مسلمانانی که پیرو مکتب حوینی نبودند.

داستان صعود

داستان حوینی، شبیه همه داستان‌های صعود «دعاة» و «مشایخ» سلفی در درجات مختلف است. این مسیری بود که از دهه ۱۹۸۰ میلادی آغاز شد و با اوج‌گیری مداوم و برخوردهای کم‌اثر و سطحی تا به امروز ادامه داشته و در خون بسیاری ریشه دوانده است. داستان مردی است که تصمیم گرفت از زندگی عادی‌اش به «روحانی» بدل شود، نه با تحصیل، تخصص و مجوز رسمی، بلکه با علاقه، میل شخصی، کاریزما و توان تأثیرگذاری بر توده‌ها.

او در سال ۱۹۵۶ در روستای حُوَین از توابع استان کفرالشیخ (شمال مصر) با نام «حجازی محمد یوسف شریف» به دنیا آمد. در دانشکده زبان‌های خارجی، رشته زبان اسپانیایی تحصیل کرد و در آن موفق بود؛ بورسیه‌ای برای ادامه تحصیل در اسپانیا گرفت، اما ناتمام گذاشت و بازگشت تا «طلب علم شرعی» کند. البته نه در الازهر، بلکه با سفر به کشورهای عربی مختلف برای شنیدن سخنان مشایخی افراطی و دگم‌اندیش که آن زمان به «علم فراوان و التزام شدید» شناخته می‌شدند.

فارغ‌التحصیل زبان، راه سلفی‌ها را در پیش گرفت که معمولاً نام مستعار یا کنیه‌ای متفاوت با اسم اصلی خود برمی‌گزینند. ابتدا «ابوالفضل» را انتخاب کرد، سپس آن را به «ابواسحاق» تغییر داد. «حوینی» نیز برگرفته از نام زادگاهش «حوین» است.

در صفحه‌اش آمده که او مدرک علمی در علوم دینی نداشت، اما علاقه زیادی به زبان عربی و علوم شرعی نشان داد. اسپانیایی را کنار گذاشت و خود را وقف «مطالعه» حدیث، تفسیر و فقه کرد. سخت‌گیرترین مشایخ دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ را برای یادگیری انتخاب کرد و با گوش دادن به سخنان آن‌ها شاگردشان شد. گفته می‌شود «فن خطابه و شیوه دعوت» را از شیخ جنجالی عبد الحمید کشک آموخت.

او به مصر بازگشت و سال‌ها به وعظ و سخنرانی و صدور فتوا در مساجد مختلف پرداخت، بدون نظارت قانونی یا مجوز رسمی. طی این سال‌ها، توانست پایگاهی گسترده در میان کسانی بسازد که جذب این نوع گفتمان می‌شدند؛ گفتمانی که در آن، شدت‌عمل و خشونت با دین ترکیب می‌شود، به‌گونه‌ای که هیچ تسامحی در آن وجود ندارد و تفاوت‌ها و اختلاف‌ها به کلی رد می‌شوند، در حالی که همیشه و همواره صحبت از زن، شهوات، جنسیت و لذت‌ها می‌شود، اما همه این‌ها تحت پوشش دین بیان می‌شود.

نفوذ تبلیغاتی مشایخ سلفی در طول سال‌های طولانی در سراسر مصر بی‌مهابا رها شده بود. ماهر فرغلی، پژوهشگر در حوزه اسلام سیاسی، در مقاله‌ای با عنوان «سلفی‌ها در مصر از دروازه میدان التحریر وارد سیاست می‌شوند» (۲۰۱۱) به نوعی «توازن» اشاره کرده بود که در دوران رئیس‌جمهور پیشین، حسنی مبارک، به‌طور هدفمند دنبال می‌شد. به این معنا که به سلفی‌ها در مصر اجازه داده شد تا برای ایجاد تعادل با جماعت اخوان‌المسلمین در فضای عمومی فعال شوند. او گفته بود که «به آن‌ها اجازه داده شد در جامعه گسترش یابند، چون تصور می‌شد کمتر تندرو هستند و بیشتر به ظواهر دینی تکیه دارند، نه به مضمون و ماهیت دین. دلایلی نیز وجود داشت که این حضور ممکن بود در کوتاه‌مدت به نفع نظام حاکم باشد.»

اما فرغلی معتقد است که پیامدهای بلندمدت این سیاست، برخلاف انتظار بود؛ زیرا آثار رهاسازی سلفی‌ها و مشایخشان به مرور منفجر شد. آن‌ها فضای شدیدی از سخت‌گیری و تحجر را در روابط میان مسلمانان و همچنین نسبت به غیرمسلمانان گسترش دادند. او اشاره می‌کند که هیچ سامان‌دهی مشخصی برای گسترش سلفی‌گری وجود نداشت، که همین باعث شد این جریان بسیار وسیع، هرچند به‌ظاهر کم‌رنگ، اما با تأثیرگذاری غیرطبیعی در جامعه ریشه بدواند. این امر نیز ناشی از عقیده‌ی «ولایت و برائت» (وفاداری مطلق به اهل ایمان و بیزاری کامل از غیر آنان) و وابستگی شدید به برخی مشایخ خاص بود.

در این میان، مجموعه سخنرانی‌ها و دروس مشهور ابواسحاق حوینی درباره «الولاء والبراء» از مهم‌ترین ابزارهای او برای القای این عقیده در جامعه به شمار می‌رود.

سیطره واپس‌گرایی

درگذشت حوینی درهایی را گشود که بسیاری گمان می‌کردند بسته یا حداقل مسکوت باقی مانده‌اند. سیطره گفتمان واپس‌گرایانه – یا به بیان دیگر، سخت‌گیری شدید دینی – در جامعه مصر، واقعیتی غیرقابل انکار است؛ واقعیتی که نه گرفتاری‌های اقتصادی، نه درگیری‌های منطقه‌ای و نه مشغله‌های سرگرم‌کننده در فضای مجازی مانع از لزوم تأمل درباره آن می‌شود.

در نتیجه، درگذشت حوینی به‌مثابه یادآوری بود از آنچه این جریان با جامعه مصر کرده و تأثیراتی که بر دست‌کم دو نسل از مصریان گذاشته است. گفتمان مشایخ سلفی و در صدر آن‌ها حوینی، رنگ‌وبویی تازه اما خشن و متعصب به جامعه بخشید؛ رنگ‌هایی که پس از انتشار خبر درگذشت او، با صراحت، گاه با خشونت، در اظهارات طرفدارانش بروز یافت.

برخلاف سنت همیشگی مصری‌ها که هنگام مرگ یک شخصیت بحث‌برانگیز می‌گویند: «له ما له و عليه ما عليه» (خوبی‌ها و بدی‌های خودش را داشت)، این‌بار شماری از مردم – که به قول یکی از آنان «طعم تلخ سلفی‌سازی جامعه» را چشیده‌اند – خواهان بازنگری جدی در پرونده گسترش سلفی‌گری در مصر شدند.

وائل لطفی، روزنامه‌نگار و نویسنده چند کتاب درباره پدیده «دعاة جدید» در جامعه مصر، که آنان را «دعاة شوآف» یا «دعاة سوپرمارکتی» می‌نامد، نوشت: «ابواسحاق حوینی از دنیا رفت. او در دهه هفتاد میلادی برای کار به خارج رفت و از یک مترجم به یک داعیه بدون تحصیلات آکادمیک دینی تبدیل شد. با میلیون‌ها پول نامعلوم به کشور بازگشت و سال‌ها افکاری ضد زن، ضد هنر و ضد مسیحیان را ترویج داد. او نظریه‌ای داشت که می‌گفت: غزوات مسلمانان با کشورهای دیگر و فروش زنان‌شان در بازار برده‌فروشان می‌تواند مشکلات اقتصادی کشورهای اسلامی را حل کند! بدون آنکه بگوید چگونه می‌توان در دنیای هوش مصنوعی، با این افکار، جنگی را بُرد و تمدنی ساخت. خدا او را بیامرزد و از گناهانش در حق اسلام و مسلمانان بگذرد.»

شاید بتوان گفت فقط عده معدودی از نویسندگان، روشنفکران و غیر مذهبی‌های مصر توانستند در مواجهه با مرگ حوینی از نقش و اثر مستمر و فزاینده‌اش در جامعه چشم بپوشند؛ و حتی اگر طلب آمرزش کردند، خواهان حسابرسی نیز بودند.

ایمن السميري، نویسنده، حوینی را یکی از عوامل عقب‌ماندگی مصر دانست. او روایت می‌کند که چگونه جوانی به نام حجازی، فارغ‌التحصیل رشته زبان‌های خارجی، به ابواسحاق حوینی بدل شد؛ روح تازه‌ای در زمینی تازه با هوادارانی پرشور در مناطق محافظه‌کار روستایی و حاشیه‌های شهری و قبیله‌ای از مطروح تا اسکندریه دمید و چگونه این تفکر، بزرگ‌ترین محاصره فکری تاریخ را رقم زد. او می‌گوید: «سپس، مبلغان دینی نسل جدید – با شلوار جین و پوشش شیک – کار را در میان طبقه متوسط و مرفه تمام کردند؛ با نسخه‌ای از اسلامِ مرکز خریدی (شاپینگ سنتر اسلام)، که در دهه هشتاد برای ترویج حجاب میان زنان مصر راه‌اندازی شده بود.»

او در ادامه می‌گوید: «عقل فرهنگی مصر تغییر کرد. فضای مصر از فرهنگ عبوس و حرمت‌زده و شیطان‌سازی از زن پر شد. هستی انسانی خشک شد. مصر، ذهن مردم و حال و جغرافیای ما، همه عقب‌مانده شد.»

او نوشته‌اش را چنین پایان داد: «سلام و آرامش برای روح جوانی به نام حجازی محمد یوسف شریف. سلام و آرامش برای همه قربانیان هر ابواسحاقی در هر زمان.»

نکته جالب این بود که تعداد زیادی از زنان – که تحت تأثیر افکار و فتاوای مشایخ سلفی یا موج مداوم دینداری قرار نداشتند – نارضایتی خود را از دیدگاه‌های حوینی بیان کردند. دیدگاه‌هایی که زن را یا شیطان می‌دانست، یا ظرفی برای آرامش جنسی مرد، یا موجودی که باید مطیع و شاکر نظام چندزنی باشد.

دکتر خالد منتصر، پزشک و نویسنده معروف، به واقعه‌ای اشاره کرد که به‌خوبی عمق نفوذ سلفی‌گری در جامعه مصر را نشان می‌دهد؛ یک استاد دانشگاه و متخصص فلسفه، نوشت: «شیخ، استاد و معلم و الگوی من، ابواسحاق حوینی، از دنیا رفت». منتصر با تعجب پرسید: «آیا همان حوینی که به شیر دادن بزرگ‌سال باور داشت، الگوی توست؟ تویی که کانت، نیچه و هایدگر را تدریس می‌کنی؟ همان کسی که گفت میمون‌ها میمونی را بابت زنا سنگسار کردند و این دلیل شرعی بودن حد زناست؟ همان که گفت برای حل مشکلات اقتصادی‌مان باید بازار برده‌فروشی و کنیزداری را احیا کنیم؟ همان که قبطی‌ها را کافر دانست؟»

منتصر یادداشتش را با این جمله پایان داد: «احساسات شخصی آن استاد فلسفه محترم است. اما موقعیتش به همه مربوط می‌شود؛ چون دانشجویانی هستند که ممکن است از این اندیشه‌ها تأثیر بپذیرند. “تسلف” و “تفلسف” از نظر ظاهری شبیه‌اند، ولی از نظر معنا هیچ‌گاه به‌هم نمی‌رسند.»

شماتت برای همه؟

این نوع نگاه‌های انتقادی به حوینی و افکار سلفی‌اش – که از زمان شروع فعالیت دینی‌اش در سراسر مصر گسترش یافت – این روزها با موجی شدید از حملات لفظی از سوی «طرفداران سرسخت» مشایخ روبه‌رو می‌شود. پاسخ‌ها از تکفیر و فسق گرفته تا تهدید به قتل و برچسب «کافر علنی» متفاوت است. هرکس بخواهد در میراث فکری «شیخ» بازنگری کند، یا حتی شاگردان او را به پالایش این افکار فرابخواند، به‌راحتی متهم به کفر و بی‌دینی می‌شود!

این تضادها، در واکنش به پستی از دختر سید القمنی – اندیشمند فقید و مخالف سرسخت جریان‌های اسلام سیاسی – به اوج رسید. او نوشت: «بالاخره انتظارم به پایان رسید. خدا را شکر که نفست را گرفت. حوینی هلاک شد (اصطلاحی که اسلام‌گراهای سنی برای مرگ مخالفانشان استفاده می‌کنند). از شرش راحت شدیم.»

همان‌طور که انتظار می‌رفت، طرفداران سرسخت به او حمله‌ور شدند و او را با فحاشی و برچسب‌هایی چون کفر و فسق نواختند.

در مقابل، حاتم پسر ابواسحاق حوینی نیز هنگام مرگ سید القمنی در ۶ فوریه ۲۰۲۲ نوشته بود: «سید القمنی مرد. شکر خدا که نفسش را برید. او به دین خدا و سنت پیامبر (ص) توهین می‌کرد.»

آنچه جلب توجه می‌کند، این است که شادی از مرگ «دشمن دین» یا «ویرانگر مصر» منحصر به «طرفداران سرسخت» حوینی نیست؛ بلکه گروهی دیگر از مردم نیز که او را یکی از مهم‌ترین عوامل تخریب فکری و اجتماعی مصر می‌دانند، در این ابراز خوشحالی شریک هستند.

برخی رسانه‌ها و پلتفرم‌های خبری، درگذشت حوینی را پایان دوره‌ای از دعوت اسلامی و یک فقدان بزرگ برای امت اسلام تلقی کردند و گفتند که تنها تسلای خاطر در این مصیبت، باقی‌ماندن تعالیم و افکار او در دل و ذهن میلیون‌ها مصری است که آن را به فرزندان خود منتقل خواهند کرد. دقیقاً همین موضوع، نکته‌ی کلیدی منتقدان اوست. آن‌ها معتقدند که سیطره‌ی گسترده‌ی سلفی‌گری – که حوینی در مرکز آن قرار داشت – از عوامل اصلی عقب‌ماندگی فکری و عدم همراهی مردم با مسیر مدرنیته و پیشرفت است.

عماد عبدالحافظ، پژوهشگر جامعه‌شناسی دین، در مقاله‌ای با عنوان «فکر سلفی و تأثیر آن بر ذهن مصری» (مارس ۲۰۲۵) می‌نویسد: آثار گسترش فکر سلفی تنها به پیروان مستقیم این یا آن شیخ محدود نمی‌شود، بلکه تأثیرات آن بر شیوه‌ی تفکر و رفتار طیف وسیعی از مردم از طبقات مختلف اجتماعی قابل مشاهده است. این گسترش ویژگی‌هایی را به جامعه تحمیل کرده که پیش‌تر وجود نداشتند. از مهم‌ترین این ویژگی‌ها، تمایل به گذشته است؛ جایی که جامعه‌ی فعلی مسلمانان از نظر آنان بسیار دور از اسلام واقعی به‌نظر می‌رسد. این بازگشت به گذشته نه از روی دلتنگی، بلکه به‌عنوان پروژه‌ای فکری و اجتماعی برای بازسازی حال بر اساس تصویری بسته و محدود از گذشته صورت می‌گیرد.

عبدالحافظ اشاره می‌کند که این گسترش، بر پایه‌ی «فرهنگ ترس» شکل گرفته است؛ فرهنگی که عمیقاً در ذهن سلفی ریشه دارد و ارتباط تنگاتنگی با تمایل به گذشته دارد. در این فرهنگ، دین نه منبعی برای آرامش و انرژی مثبت روحی، بلکه منبعی برای ترس و اضطراب است. ترس از جهنم، گناه و عذاب، با تقویت حس گناه دائمی و ایجاد فاصله‌ای خیالی میان جامعه‌ی آرمانی گذشته و واقعیت کنونی، هویت فرد را شکل می‌دهد. این فضا، فرد را به وابستگی دائمی به یک واسطه، یعنی «شیخ سلفی» سوق می‌دهد؛ کسی که حتی در امور پیش‌پاافتاده از او حکم می‌گیرد.

علاوه بر این، سلفی‌گری اصولی را ترویج می‌دهد که به کاهش پیوند با وطن، بی‌ارزش جلوه‌دادن عقل و حتی ترساندن مردم از عقلانیت می‌انجامد. زنان در این دیدگاه جایگاهی فروتر از مردان دارند؛ منشأ فتنه‌اند و هرگونه تلاش آن‌ها برای برابری، خطری برای دین تلقی می‌شود. به باور این مکتب، گرفتن حق برای زن، یعنی تقویت نقشه‌های غربی برای نابودی اسلام.

نشانه‌های گسترش سلفی‌گری در جامعه‌ی مصر بسیار است. مرگ حوینی باعث ایجاد آن‌ها نشد، اما به‌طور ناخواسته بر آن‌ها نور تاباند. دو جریان مقابل اکنون بر فضای عمومی مصر سایه افکنده‌اند: یکی، جریان خشن و پرسر و صدایی که هر منتقدی را کافر و فاسق می‌داند و دومی، اقلیت روشنفکری که در درگذشت حوینی فرصتی برای بازنگری و نقد گذشته می‌بیند.

در این میان، طرفداران شیخ – که او را «شیر سنت» و «نگهبان عقیده» می‌دانند – عذرخواهی‌اش را در حدود پنج سال پیش نادیده گرفته‌اند. او در آن زمان بابت برخی دیدگاه‌هایش عذر خواسته و گفته بود که نباید در دوران آغازین طلبگی، نظرات شرعی خود را منتشر می‌کرده. او گفته بود که انتشار مطالب دینی نوعی «شهوت» است؛ شهوتِ معروف‌شدن و دیده‌شدن.

حوینی در ویدیویی که آن زمان بسیار پخش شد، گفت: «هر سنتی را می‌دانستیم، تصور می‌کردیم واجب است. فرق میان واجب و مستحب را نمی‌دانستیم. نمی‌دانستیم که احکام درجات دارند. همین نشناختن درجات احکام باعث شد که با شور جوانی، بسیاری از مردم را دچار سخت‌گیری کنیم.»

جالب اینکه این سخنان – که می‌توانست بسیاری از واقعیت‌های پنهان سلفی‌گری را آشکار کند – خیلی زود فراموش شد و در فضای جامعه‌ی متصلب و متعصب مصر محو گردید. طرفداران سرسخت او همچنان بر همان خط فکری پیشین باقی ماندند و افکار متعصبانه‌ی خود را به نسل‌های بعد منتقل کردند.

گفتنی است که نام حوینی در پرونده‌ای موسوم به «داعش امبابه» نیز آمده است. در آن پرونده، ۱۲ نفر محاکمه شدند و یکی از متهمان، حوینی را از مراجع فکری خود در زمینه‌ی جهاد و تفکر افراطی معرفی کرده بود. همچنین حوینی دقیقاً در همان روزی درگذشت که پاپ شنوده سوم، رهبر کلیسای قبطی، در سال ۲۰۱۲ درگذشته بود. پس از آن، فرزند حوینی که خود را «شیخ ابو یوسف حاتم» می‌نامد، توییتی منتشر کرد که در آن نوشته بود: «خبر خوشی است که امروز انبا شنوده مرد. خدا را شکر.» و این جمله را سه بار تکرار کرد.

نوشته های مرتبط

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا